تشنگان علم و حقیقت

درس اسرار حدیث :: مجتمع حضرت اباالفضل

مجتمع حضرت اباالفضل

خدمت رسانی به جامعه توسط مدرسه علمیه مجتمع حضرت ابالفضل علیه السلام

مجتمع حضرت اباالفضل

خدمت رسانی به جامعه توسط مدرسه علمیه مجتمع حضرت ابالفضل علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم از دیر باز خدمت رسانی به جامعه بشریت و پس از ان به جامعه مسلمانان بدون تبعیض به آحاد جامعه جزو افتخارات حوزه علمیه شیعه بوده است و خواهد بود.
مدرسه علمیه مجتمع حضرت ابالفضل علیه السلام افتخار دارد در خدمت و در صدد پرورش طلاب و خدمتگذاران به عالم بشریت و جهان تشیع و اسلام باشد.

آخرین نظرات

درس اسرار حدیث

جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۵ ب.ظ

گر به الله الصمد دل بسته ئی  از حد اسباب بیرون جسته ئی

بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست.  زندگانی گردش دولاب نیست

مسلم استی بی نیاز از غیر شو.  اهل عالم را سراپا خیر شو

پیش منعم شکوهٔ گردون مکن.   دست خویش از آستین بیرون مکن

چون علی در ساز بانان شعیر   گردن مرحب شکن خیبر بگیر

منت از اهل کرم بردن چرا.   نشتر لا و نعم خوردن چرا

رزق خود را از کف دونان مگیر.  یوسف استی خویش را ارزان مگیر

گرچه باشی مور و هم بی بال و پر.  حاجتی پیش سلیمانی مبر

راه دشوار است سامان کم بگیر.  در جهان آزاد زی آزاد میر

سبحهٔ «اقلل من الدنیا» شمار. از «تعش حراً» شوی سرمایه دار

تا توانی کیمیا شو گل مشو
در جهان منعم شو و سائل مشو

ای شناسای مقام بوعلی
جرعه ئی آرم ز جام بوعلی

«پشت پا زن تخت کیکاوس را
سر بده از کف مده ناموس را»

خود بخود گردد در میخانه باز
بر تهی پیمانگان بی نیاز

قاید اسلامیان هارون رشید
آنکه نقفور آب تیغ او چشید

گفت مالک را که ای مولای قوم
روشن از خاک درت سیمای قوم

ای نوا پرداز گلزار حدیث
از تو خواهم درس اسرار حدیث

لعل تا کی پرده بند اندر یمن
خیز و در دارالخلافت خیمه زن

ای خوشا تابانی روز عراق
ای خوشا حسن نظر سوز عراق

میچکد آب خضر از تاک او
مرهم زخم مسیحا خاک او

گفت مالک مصطفی را چاکرم
نیست جز سودای او اندر سرم

من که باشم بستهٔ فتراک او
بر نخیزم از حریم پاک او

زنده از تقبیل خاک یثربم
خوشتر از روز عراق آمد شبم

عشق می گوید که فرمانم پذیر
پادشاهان را بخدمت هم مگیر

تو همی خواهی مرا آقا شوی
بندهٔ آزاد را مولا شوی

بهر تعلیم تو آیم بر درت
خادم ملت نگردد چاکرت

بهره ئی خواهی اگر از علم دین
در میان حلقهٔ درسم نشین

بی نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی

بی نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوئیدن است

علم غیر آموختی اندوختی
روی خویش از غازه اش افروختی

ارجمندیاز شعارش میبری
من ندانم تو توئی یا دیگری

از نسیمش خاک تو خاموش گشت
وز گل و ریحان تهی آغوش گشت

کشت خود از دست خود ویران مکن
از سحابش گدیهٔ باران مکن

عقل تو زنجیری افکار غیر
در گلوی تو نفس از تار غیر

بر زبانت گفتگوها مستعار
در دل تو آرزوها مستعار

قمریانت را نواها خواسته
سروهایت را قباها خواسته

باده می گیری بجام از دیگران
جام هم گیری بوام از دیگران

آن نگاهش سر «ما زاغ البصر»
سوی قوم خویش باز آید اگر

می شناسد شمع او پروانه را
نیک داند خویش و هم بیگانه را

«لست منی» گویدت مولای ما
وای ما ، ای وای ما ، ای وای ما ،

زندگانی مثل انجم تا کجا
هستی خود در سحر گم تا کجا

ریوی از صبح دروغی خورده ئی
رخت از پهنای گردون برده ئی

آفتاب استی یکی در خود نگر
از نجوم دیگران تابی مخر

بر دل خود نقش غیر انداختی
خاک بردی کیمیا در باختی

تا کجا رخشی ز تاب دیگران
سر سبک ساز از شراب دیگران

تا کجا طوف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی

چون نظر در پرده های خویش باش
می پر و اما بجای خویش باش

در جهان مثل حباب ای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغیار بند

فرد ، فرد آمد که خود را وا شناخت
قوم ، قوم آمد که جز با خود نساخت

از پیام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دون الله شو

اقبال لاهوری

  • سید حسن رفعتی زاده

شعر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی